قصه آموزنده پرستیدن درخت


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



به وبلاگ من خوش آمدید

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان سرگرمی و آدرس sargarmi11.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار مطالب

:: کل مطالب : 1109
:: کل نظرات : 1

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 0

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 712
:: باردید دیروز : 8
:: بازدید هفته : 780
:: بازدید ماه : 784
:: بازدید سال : 54316
:: بازدید کلی : 229638

RSS

Powered By
loxblog.Com

عاشقانه

قصه آموزنده پرستیدن درخت
یک شنبه 2 اسفند 1394 ساعت 17:18 | بازدید : 353 | نوشته ‌شده به دست پیمان | ( نظرات )

قصه آموزنده پرستیدن درخت

قصه آموزنده پرستیدن درخت

پالاما>>>مذهبی>>قصه های قرآن>داستان عرفانی کوتاه در باره عبادت درخت

در میان بنی اسرائیل عابدی بود . روزی مردم به او گفتند : « فلان جا درختی است و قومی آن را می پرستند» عابد با شنیدن این حرف خشمگین شد، برخاست و تبر بر دوش نهاد تا آن درخت را قطع کند اما هنگامی که نزدیک درخت شد ابلیس به صورت پیری ظاهر الصلاح ، بر مسیر او ظاهر شد، و گفت : « ای عابد، برگرد و به عبادت خود مشغول باش! » عابد گفت : « نه، بریدن درخت هم جز, عبادت حساب میشود و واجب تر است » مشاجره بالا گرفت و درگیر شدند. عابد بر ابلیس پیروز شد و وی را بر زمین کوبید و بر سینه اش نشست. ابلیس در این میان گفت : «دست بدار تا سخنی بگویم، تو که پیامبر نیستی و خدا بر این کار تو را مامور نکرده است، به خانه برگرد، تا هر روز من دو دینار زیر بالش تو قرار دهم ؛ با یکی معاش کن و دیگری را انفاق نما و این بهتر است و صوابش نیز از کندن آن درخت بیشتر است »؛ عابد با خود گفت :« راست میگوید، یکی از آن به صدقه دهم و آن دیگر هم به معاش صرف کنم» و برگشت . بامداد روز اول ، دو دینار دید و بر گرفت. روز دوم دو دینار دید و برگرفت. اما روز سوم هیچ نبود. خشمگین شد و تبر بدست سمت درخت حرکت نمود . باز در همان نقطه، ابلیس پیش آمد و گفت :«کجا؟» عابد گفت : «میروم تا آن درخت را قطع کنم »؛ گفت «دروغ است، هرگز نمیتوانی این کار را انجام دهی » در جنگ آمدند. ابلیس عابد را بیفکند چون گنجشکی در دست! عابد گفت : « دست بدار تا برگردم. اما بگو چرا بار اول بر تو پیروز آمدم و اینک، در چنگ تو حقیر شدم؟» ابلیس گفت:« آن وقت تو برای خدا خشمگین بودی و خدا مرا تسلیم تو کرد، که هرکس کار برای خدا کند، مرا توانایی غلبه بر او نباشد؛ ولی این بار برای دنیا و دینار خشمگین شدی، پس مغلوب من گشتی »

قصه آموزنده پرستیدن درخت




|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: